تعزيه

تعزیه به معنای متعارف، نمایشی است که در آن واقعهٔ کربلا به دست افرادی که هر یک نقشی از شخصیت‌های اصلی را بر دوش دارند، نشان داده می‌شود این نمایش نوعی نمایش مذهبی و سنتی ایرانی-شیعی و بیشتر دربارهٔ کشته‌شدن حسین بن علی و مصائب اهل بیت است.

اما آنچه به عنوان تعزیه مشهور است گونه‌ای از نمایش مذهبی منظوم است که در آن عده‌ای اهل ذوق و کارآشنا در جریان سوگواری‌های ماه محرم و برای نشان دادن ارادت و اخلاص به اهل بیت، طی مراسم خاصی بعضی از داستان‌های مربوط به واقعهٔ کربلا را پیش چشم تماشاچی‌ها بازآفرینی می‌کنند. در تعزیه چون اهمیت خواندن هنرمندانهٔ اشعار بیش از روش اجرا و نمایش واقعه‌هاست، آن را — در قیاس با روضه‌خوانی — تعزیه‌خوانی نیز گفته‌اند.

تاریخ پیدایش:

تاریخ پیدایش تعزیه به صورت دقیق پیدا نیست. برخی با باور به ایرانی‌بودن این نمایش آیینی، پاگیری آن را به ایران پیش از اسلام به پیشینهٔ سه‌هزارسالهٔ سوگ سیاوش پهلوان داستان‌های ملی ایران نسبت داده و این آیین را مایه و زمینه‌ساز شکل‌گیری آن دانسته‌اند.برخی پژوهشگران نیز پیشینهٔ آن را به آیین‌هایی چون مصائب میترا و یادگار زریران بازمی‌گردانند و برخی پیدایش آن را متأثر از عناصر اساطیری میان رودان، آناطولی و مصر، و کسانی نیز مصائب مسیح و دیگر افسانه‌های تاریخی در فرهنگ‌های هند و اروپایی و سامی را در پیدایش آن کارساز دانسته‌اند. ولی به گمان بسیار، تعزیه — جدا از شباهت‌هایش با عزاداری‌های آیینی گذشته — شکل تکامل‌یافته‌تر و پیچیده‌تر سوگواری‌های سادهٔ شیعیان سده‌های نخستین برای کشته‌شدگان کربلا است.تعزیه معمولاً با به اجرا درآمدن پیش‌خوانی نمایش مجلس اصلی آغاز می‌شود. کسی که تعزیه را برپا می‌کند «بانی» و گردانندهٔ آن را «تعزیه‌گردان»، «ناظم‌البکا» یا «معین‌البکا» و بازیگران آن را «تعزیه‌خوان» یا «شبیه‌خوان» می‌نامند. همچنین به سایر همکاران برپایی تعزیه «عملهٔ تعزیه» می‌گویند.

 

 

 

در این نمایش محدودیتی برای استفاده از لوازم و اسباب در میان نیست. مثلاً در زمان ناصرالدین شاه هنگام اجرای مجلسی از مجالس تعزیه هنگامی‌که سخن از وجود یک شیر به میان آمد، بی‌درنگ صورت زندهٔ این جانور را که در قفسی محبوس بود از باغ وحش آورده و در پیش چشم حاضران به تماشا می‌گذاشتند تا هیجان صحنه بیشتر شود. شبیه‌خوان‌ها برای آسانی ادامهٔ مطلب مربوط به نقش خود، معمولاً به هنگام اجرا، تکه کاغذی به نام «فرد»، در دست دارند که در آن‌ها مصراع‌های آخر نقش طرف مقابل یا نخستین مصراع از ادامهٔ نقششان یادداشت شده تا بتوانند به‌موقع و بدون زحمت نقش‌آفرینی خود را دنبال کنند. بازیگران ناشی یا خردسال را شخص تعزیه‌گردان، از کنار محدودهٔ نمایش راهنمایی می‌کند؛ حتی گاهی به شبیه‌خوان‌های کارآزموده هم تذکراتی می‌دهد. نقش زنان را هم مردان بازی می‌کنند که در این حالت به آن‌ها «زن‌خوان» می‌گویند. چنین بازیگرانی برای این‌که در نقش خود بهتر ظاهر شوند باید صدایی زیبا داشته باشند و ترجیحاً نقاب بر چهره بپوشند. گاهی نیز برای بهتر شدن بازی نقش زنان، از پسران نوجوان کارآموخته استفاده می‌شود.

شبیه‌خوانان در اجرای هر مجلس معمولاً دو دسته‌اند: اولیاخوان و اشقیاخوان. شبیه‌خوان‌هایی که نقش اولیا و یاری‌دهندگان دین را بازی می‌کنند، اولیاخوان، مظلوم و انبیاخوان نامیده می‌شوند و کسانی که نقش اشقیا و دین‌ستیزان را بازی می‌کنند اشقیاخوان یا ظالم‌خوان‌اند. اولیاخوان‌ها نقش‌های خود را موزون و خطابه‌ای سرمی‌دهند، اما اشقیاخوان‌ها سخنان خود را ناموزون و معمولی و در پاره‌ای از موارد، تمسخرآمیز بیان می‌کنند. اولیاخوان‌ها جامهٔ سبز یا سیاه بر تن می‌کنند و اشقیاخوان‌ها لباس سرخ. اما در مورد سیاهی‌لشکرهای هر یک از دو دسته، استفاده از جامه‌هایی با این رنگ‌ها مصداق کاملی ندارند.

برگرفته از سایت:fa.wikipedia.org

خلاصه ی نمایش نامه ی کالیگولا اثر آلبر کاما         

   نویسنده : فاطمه خانی

نگر تا حلقه ی اقبال نا ممکن نجنبانی 

                                                 انوری

بازیگران:

کالیگولا: بیست و پنج تا بیست و نه ساله

کائسونیا : معشوقه کالیگولا، سی ساله

هلیکون : ندیم و محرم راز کالیگولا، سی ساله

اسکیپیون : هفده ساله

کرئا : سی ساله

بزرگزادگان

پیشکار: پنجاه ساله

مریا : شصت ساله

موکیوس : سی و سه ساله

زن موکیوس

و ........................

 

زندگی نامه آلبر کامو

آلبرکامو از پدری فرانسوی و مادری اسپانیایی در الجزایر چشم به جهان گشود . کامو در سال های نخستِ پس از جنگ جهانی دوم همراه با ژان پل سارتر و سیمون دو بوار گروه نویسندگان ، فیلسوفان و منتقدان متعهد فرانسه را تشکیل دادند . هدف مشترک آنان تلاش برای حصول آزادی ، عدالت و عظمت انسان در دوران ستمگرانی بود که چشم دیدن یکدیگر را نداشتند . کامو در واقع از سال 1935 ، یعنی هنگامی که دانشجوی دانشگاه الجزایر بود ، در جنگ تبلیغاتی بر ضد فاشیسم *، مشغول فعالیت بود . او در آثار خود به مسائل مهم زمان ، یعنی فاشیسم ، کشتارهای جمعی ، پاکسازی*های وحشیانه ، استعمار ، مجازات مرگ، شکنجه ، تبعیض نژادی و جز اینها می پرداخت. کامو در برابر هر یک از اینها پاسخ اخلاقی روشنی ارائه می داد . او همچون بسیاری از روشنفکران زمانش، نظرهای خود را در دو قالب مهم ادبی ، رمان و نمایشنامه ، بیان می کرد. آثار عمده او را چهار نمایشنامه : کالیگولا(1944)، مقاصد ضد و نقیض (1944)، حکومت نظامی (1948)، آدمکشان عادل(1950)؛ دو مجموعه مقاله : اسطوره سیزیف (1942)، عصیانگر (1951)؛ و به ویژه رمان هایش : بیگانه (1942)، و طاعون (1947) تشکیل می دهند . موضوع بیشتر آثار او «پوچ گرایی » (بی معنی بودن هستی انسان در زمین) بود و در کشف راه حل های مثبت برای مسائلی که پوچ گرایی ارائه می داشت پیوسته تلاش می کرد . کامو در اسطوره سیزیف چهره انسانی را نشان می دهد که ناگریز است وظیفه ای پوچ را به انجام برساند ، انسانی که در عین حال انجام چنین وظیفه ای شاق از رسیدن به خوشبختی غافل نیست . انسان کامو پوچی را می پذیرد اما به یاری همه سلاح هایی که در اختیار دارد با آن به نبرد برمی خیزد .

در سال های نخست دهه 1940، واقعیت های خشن اشغال فرانسه به وسیله سربازان آلمان در نگرش کامو نسبت به جهان تغییری اساسی پدید آورد . او جهان متعالی و نفس گرایی اسطوره سیزیف را به کناری افکند و اقداماتی را بر ضد خشونت انقلابی و به ویژه کمونیسم و فلسفه تاریخ آن آغاز کرد. دو اثر حکومت نظامی و آدمکشان عادل مبارزه ای مقدماتی برای جنگ تمام عیاری بود که به یاری عصیانگر تدارک دید و به دنبال آن از سارتر و دوستان برید. انتشار این کتاب در 1952 سبب آغاز مجادلات شدید میان کامو و سارتر که متحد حزب کمونیسم فرانسه به شمار می آمد ، شد. بسیاری از خوانندگان او ، آثار این کامو را بیشتر می پسندند . باگذشت زمان ثابت شده است که طاعون، با آن پایان خوشبینانه و تمثیل ناساز، شاهکار او نیست («آنچه آدمی به هنگام همه گیری بیماری درمی یابد این است که چیزهایی که در انسان شایسته تحسین است بیش از چیزهایی است که سزاوار سرزنش است») بلکه رمان سقوط (1956) اثر عمده او به شمار می رود . در سقوط ، که یکی از ده رمان بزرگ جهان شناخته شده ، نویسنده در نوشگاهی در آمستردام ، به گونه ای غم انگیز و خنده*آور ، از ناتوانیهای خود با شنونده ای خاموش سخن می گوید . او حتی نتوانسته است جلوِ خودکشی دختری را در رود سن بگیرد. این رمان هر چند به ظاهر پوچ گرایانه است اما در واقع طرد پوچی است . کامو در 1958 با انتشار مجموعه داستان غربت و قربت ثابت کرد که در زمینه داستان کوتاه نیز، که زنده ترین و ارزشمندترین قالب ادبی شناختهشده،تواناست .
در 1960 ، آلبر کامو که روزی سرمقاله هایش در روزنامه مخفی نبرد، روزنامه نهضت مقاومت فرانسه ، به مردمی امید حیات می بخشید که حضور چکمه سربازان هیلتر نفس در سینه های شان بند می آورد ، در حادثه ای رانندگی جان باخت . کامو اگر در این حادثه جان خود را از دست نمی داد اکنون یکی از رمان نویسان پیشرو عصر حاضربود . آلبرکامو در 1957 جایزه نوبل برای ادبیات را از آن خود کرد. این جایزه برای مردی که پدرش کارگر دوره گرد مزرعه مادرش خدمتکاری بی سواد بود دستاورد کوچکی به شمار نمی آید

خلاصه ی نمایش نامه ی کالیگولا

همه ی بزرگ زادگان در یکی از تالارهای کاخ سلطنتی  گرد آمده اند و حالات و حرکات عصبی از خود نشان می دهند در حال بگو و مگو هستند درست است نگرانند! اما نگران چه چیزی ؟ نگران شاهزاده کالیگو لا که بعد از مرگ خواهرش چند روزیست بی خبر از قصر بیرون رفته بزرگ زادگان دلیل رفتن او را عشق به خواهرش می دانند اما افسوس که رفتن او در میان غباری نا معلوم است که برای هیچ کس جز خودش قابل درک نیست در بین بزرگان کرئا فردی زیرک و محافظه کار نسبت به اوضاع نگران و تا حدودی نفوس بد می دهد و یکی از بزرگان دیگر از رفتن او شاکی و رفتارگذشته ی او را نقد می کند و از ارتباط با خواهرش که خود تجاوز از اصول است بحث می کند هر کدام به صورتی اعتراض و نگرانی خود را ابراز می کنند که در این هنگام یکی از نگهبانان خبر دیده شدن کالیگولا را در باغ قصر می دهد که دقایقی بعد کالیگولا سرگشته و با موهای خیس و پاهای گل آلود رو به روی آینه با خود واژه های نامفهومی راز فرمه می کند که ناگهان هلیکون همراز و ندیم اوچمش به کالیگولا می خورد او دیگر کالیگولا ی سابق نیست از حرف هایش بوی غریبی بلند می شود او دلیل رفتنش را به دست آوردن ماه می داند او می گوید احتیاج به نا ممکن دارد دنیا را به این صورتی که هست او را راضی نمی کند و انسان ها را خوشبخت نمی داند و سلب خوشبختی از آنان را دلیل مرگشان می داند و بعد باز شنیدن صدای پا احساس خطر می کند از هلیکون می خواهد که کسی از این مقالات با خبر نشود و ازاو قول کمک کردن در به دست آوردن ماه را می گیرد و خارج می شود که کائسونیا معشوقه ی کالیگولا واسکیپیون جوانی شاعر و پسر یکی از بزرگزادگان شتابان وارد می شوند.

سراغ کالیگولا را از هیلکون می گیرد اما او از ترس سعی می کند طفره برود لحظاتی بعد شاهزاده وارد می شود که چشمش به کائسوپنا و اسکیپیون می افتد و بزرگان هم همه میخ کوب فقط نگاه می کنند که پیشکار لب وا می کند و احساس نگرانیشان را بازگو می کند که کالیگولا با عصبانیت می گوید به چه حقی نگران بودید که پیشکار ناگهان فکری به نظرش می رسد می گوید مسائل خزانه ها را به نگرانی واداشته که این خود باعث جوانه زدن نقشه ی شومی در سر کالیگولا می شود او در غیاب بزرگان نقشه را برای کالئونیا و پیشکار بازگو می کند از این قرار است در مرحله ی اول همه بزرگان و همه ی آحاد مملکت که ثروتی دارند باید الزاماً اولادشان را از ارث محروم و فوراً وصیت نامه بنویسد که اموالشان بعد از مرگ به نفع دولت ضبط می شود و بعد نسبت به احتیاجاتشان تدریجاً اشخاص  را می کشند و دستور می دهد در تمام روم این دستور اجرا شود پیشکار می خواهد مخالفت کند اما از ترس مجبور است مزه تلخ اطاعت را بچشد و لب فرو بندد کائسونیا، او هم از این فرمان ناراضی است او هم باید مثل دیگران شاید به خاطر عشق و یا که از ترس لباس سکوت بپوشد و تنها نظاره گر باشد.

کالیگولا در ملاقاتی که با کرئا دارد احساس انزجار می کند اوادبا را دروغ گویانی بیش نمی داند چرا که دنیا را چیزی جز هیچ نیست آن را اهمیت می بخشند اما کرئا در پاسخش چنین می گوید زندگی در این دنیا چنین اعتقادی را می طلبد کائسونیا هنوز پریشانی کالیگولا را از مرگ خواهرش می داند اما شاهزاده می گوید تنها عشق نیست که مردی را به گریه وا می دارد دلیل گریه ی بسیاری از ما کار دنیاست از معشوقه اش می خواهد کنارش بماند او تنهاست تنهای که تمام سلول هایش را در بند گرفته که روح آشیفته ی او قادر به گشودن این بند نیست افکارش به گونه ای او را به سوی خود جذب می کنند که او را از آغوش خواب آرامش گرفته او از خوش متنفد است چرا که با قدرتش نمی تواند کاری بکند که رنج ها به خواب بروند و صبح گاهی از تبسم خوشبختی بر صورت جهان بنشیند در کل می خواهد با خدایان برابری کند.

معشوقه اش می خواهد او را قانع کند اما این کار نشدنیست او همان حرف های خود را تکرار می کند شاهزاده از آن بارش نم نم به طوفانی تبدیل می شود که سیل جنوبش هر چیز را سر راهش باشد با خود خواهد برد با ضربه تند او به سنج ها تمام فضا را صدای وحشت در بر می گیرد و با گفتن کلمه ی اعدامی ها را بیاورید ....... تمام کاخ پر از همهمه و صدا می شود و صدای تاریک وحشت بر همه جا سایه می افکند و بعد از معشوقه اش تقاضای فرمان بری می کند و شاید در آن فضای شوم و وحشت چاره ای جز اطاعت و همساز شدن با او را ندارد و او هم قول می دهد در این راه مثل او بی رحم شود.

سه سال بعد

همه ی بزرگان در خانه ی کرئا جمع شدند و هر کدام از بیحرمتی به زنانشان « مصادره ی اموال » قتل فرزندانشان و ......... به ستوه آمده و همه با سلاح ها و مشعل های افروخته به سوی در خروجی می روند که کرئا با محافظه کاری و زیرکی اش خشم آنان را خاموش و تصمیم نا آگاهانه یشان را چیزی جز شکست نمی داند او با آنان همراه می شود نه ههم رأی و می گوید دلیل انگیزه اش برای نابودی کالیگولا تحقیرهایی نیست که به آن ها روا می دارد و چیزی که او را وادار به این کار می کند از دست دادن زندگی نیست بلکه مفهوم و معنای آن نابود شدن انگیزه ی هستی است و می گوید نمیتوان فلسفه اش را رد کنیم و دندان به جگر می گیریم تا منطقش مبدل به جنون شود و همه هدفشان را به هم نزدیک می کنند یعنی برای حیات مسائل اخلاقی و فضیلت ها نقشه ای کاملاً حساب شده را طرح ریزی می کنند البته هلیکون از این همه خونسردی بزرگان بو برده که نقشه ای در سر دارد.

کالیگولا برای صرف غذا به خانه کرئا رفته و به قول خودش به خاطر خزانه ی مملکت خادمین را کم کرده و بزرگان را وادار به چیدن سفره می کند و آنان را به باد تمسخر و تحقیر می گیرد و هیچ زهری کشنده تر از این نیست که لیپیوس یکی از بزرگ زادگان که پسرش به دست شاهزاده کشته شده و در قلبش انتقام موج می زند کالیگولا با نقل داستانی مضحکه با تهدید مرگ پسر دومش او را مجبور به خندیدن می کند و یا زمانی که همسر موکیوس را در برابر چشمانش و بزرگان به اتاق دیگر می برد و به موکیوس چیزی جز برچسب بی غیرتی نمی توان زد که نتیجه ی بز دلی اش می باشد و رفیوس بی چاره که سایه ی مرگی با پایان مهمانی به او نزدیک و نزدیکتر می شود می بیند.

شاهزاده برای جمع توضیح می دهد که او و ندیمه اش مشغول رساله ی اعدام می باشند و باز دوباره همان حرف های تکراری تا این که همه خارج می شوند به جز کائوسونیا و سه نفر دیگر که خود نام برده برای بحث درباره ی روسبی خانه می ماند کالیگولا به دلیل خوردن زیادی شراب خسته است و از کائوسونیا می خواهد نقشه را برایشان تعریف کند. کائوسونیا می گوید کالیگولا می خواهد یک نشان افتخار وضع کند و به افرادی پاداش داده می شود که به روسبی خانه او بیشتر رفت و آمد کنند و هر فرد که بعد از 12 ماه به اخذ نشان افتخار نائل نشود اعدام خواهد شد البته هدف از این انتخاب کسی است برای اعدام.

کالیگولا چشمان نیمه بازش را به مریای پیر که گوشه ای در حال خوردن نوشیدنی است خیره کرده او تنها منتظر بهانه ای است و چه بهانه ای بهتر از این که آن نوشیدنی پازهر است و او را متهم به سوءظن به خودش می کند اما او هرچند دست و پای می زند او را قانع کند به خاطر تنگی نفس بوده او با استدلال های همیشگی اش او را متهم به سوءظن می کند و با خوراندن زهر به او، او را به خواب مرگ می فرستد. کرئا و لیپیوس که تمام حادثه را نظاره گر بودند فقط تنها سعی می کنند که جسد را بیرون ببرند شاید دیگر برایشان این چیز عادی است.

اسکیپیو وارد می شود که با دیدن کائسونیا می خواهد برگردد اما کائسونیا او را صدا می زند انگار او هم  صبرش لبریز شده است و می داند که اسکیپیو از کشتن پدرش در حال منفجر شدن است سعی می کند با حرف هایش و باز گویی چگونگی قتل پدرش آتش خشمش را بیشتر و بیشتر کند.

کئسونیا خارج می شود و کالیگولا با ورودش آهسته به طرف اسکیپیون می رود و در مورد اشعارش از او می پرسد و با حالتی لبریز از نفرت پاسخ می دهد و همین گونه بحث ادامه می یابد تا این که کالیگولا او را پیش پای خود می نشاند و چهره ی او را در  میان دستش می گیرد و از او خواهش می کند که شعرش را بخواند او که سینه اش لبریز از کینه است اول از خواندن امتناع می کند اما گویی یخ سردی اش با گرمای احساس کالیگولا آب می شود و کم کم شروع به خواندن می کند و بعد کالیگولا آرزوی صفای باطن او می کند و خود را دنیایی از بدی و برعکس او را دنیایی از خوبی می داند که نمی تواند او را درک کند و در آخر می گوید شعرهایت خوبند اما خون ندارند و اسکیپیون خود را عقب می کشد و با نگاهی نفرت انگیز او را عفریته می خواند و با تمام وجود نسبت به او احساس ترحم و انزجار می کند اما کالیگولا باز با احساسی عاجزانه و توام با خشم از احساس تنهایی خود سخن می گوید تنهایی که مملوء از حضور دیگران و فریادهای پیچیده ای می باشد اما اسکیپیون باز هم با حالت همدردی به او نزدیک می شود و دست روی شانه اش می گذارد و می گوید دلیل چنین احساسی نداشتن دل خوشی و آرامش است اما او بعد از تصدیق حرف هایش تسلی خود را تحقیر می داند.

این بار دیگر خبر از آدم کشی نیست بلکه کالیگولا خود را به هیبت ونوس درآورده و همه ی بزرگان هم با گفتن خواسته ها و نیازها و مدح و ستایش او از کالیگولا استجابت دعا می طلبد هر چند می دانند که او ونوس نیست اما مجبورند مثل کبک سرشان را توی برف کنند اما اسکیپیون آرام نمی گیرد و او را به خاطر توهین به مقدسات سرزنش می کند و هر چند کائسونیا می خواهد به او متذکر شود که حرف هایش ممکن است به قیمت جانش تمام شود او با بی باکی تمام ادامه می دهد تا به گفتن واژه ی مستبد می رسد.

کالیگولا خود را از چنین صفتی مربا می کند چرا که مستبد را کسی می داند که دیگران را فدای جاه طلبی و عقایدش کند و برای صحت چنین موضوعی از زیر بار نرفتن در سه جنگ نام می برد که دلیل چنین رفتاری را احترام گذاشتن به جان مردم می داند و اعمال قدرتش را فقط جبران حماقت و نفرت خدایان می داند.

هلیکون همراست و همدم تنهایی او می خواهد او را از اتفاقی که در راه است با خبر کند حتی هم می گوید که قصد جانش را کرده اند اما کالیگولا بی اعتنا به حرف هایش مثل دختر جوانی که از رویاهایش صحبت می کند و همین گونه غرق در گفت و گوی ماه است و هلیکون که می داند حرف زدنش بی فایده است نقشه ای را که اتفاقاً به دستش افتاده است رو به روی کالیگولا می گذارد و می رود.

کالیگولا بعد از صحبت با بزرگ زاده ای که آمده است خبر توطئه را فاش کند، به لوح جلوی دستش تماشا می کند و به نگهبان دستور می دهد که کرئا را احضار کند در فاصله ای که کرئا قرار است بیاید او نسبت به کارهایی که انجام داده و می دهد ایمانش ضعیف شده و انگار که می خواهد دود پشیمانی از سینه ی آتشینش بالا بگیرد که باز حماقت می کند و می گوید باید تا آخر خط رفت کرئا که وارد می شود کالیگولا برعکس همیشه امروز خیلی با احترام و جدی حرف می زند و از او می خواهد که بدون در نظر گرفتن منافع شخصی و دروغ با هم حرف بزنند.

کرئا در پاسخ به کالیگولا تصمیم قتل او را مضر و بی رحم بودن او می داند و نه تنفر و چیز دیگری. خود و دیگران را خواستار امنیتی می داند که با وجود او از آنان سلب خواهد شد.

کالیگولا همه ی شاعران را که اسکیپیون یکی از آن هاست فرا می خواند که شعر ی را در مورد مرگ و مهلت بسراید وقت که به اتمام می رسد کالیگولا از هر یک می خواهد که اشعارشان را بخوانند. نفر اول شروع به خواندن می کند :

ای مرگ هنگامی که از آن سوی کرانه های سیاه و ......... و با سوت او به نفر دوم و همین گونه ادامه می یابد تا به اسکیپیو می رسد و شعرش را می خواند که کالیگولا می گوید تو برای عبرت گرفتن از مرگ خیلی جوانی و اسکیپون هم در پاسخ با نگاه خیره اش می گوید برای یتیم شدن هم خیلی جوان بودم و بعد کالیگولا حتی شاعرها را مخالف خود می داند و اینکه آنان را به عنوان آخرین مدافع می دانسته خیالی خام می داند و ناگهان دستور می دهد در برابر او رژه بروند و همان گونه لوحه ها را بلیسند.

همه بیرون می روند و اسکیپیون آهنگ خداحافظی را به صدا در می آورد و آخرین گفته اش این است که به یاد داشته باش : دوستت می داشتم و بعد کالیگولا به کائسونیا می گوید اسکیپیون رفت فاتحه ی دوستی خوانده است تو چرا نمی روی او در جواب می گوید چرا که به او علاقه دارد همین گونه گفت و گوی بین هر دو ادامه می یابد تا این که کالیگولا از تنهایی اش صحبت می کند تنهایی که پر ازدحام افرادی است که جانشان را به زور گرفته است شاید همان عذاب وجدانش می باشد که برای او چنین مفهومی معنا ندارد و بعد می گوید احساس خطر می کند و از افراد دور و برش که روز به روز کمتر می شوند اما کائسونیا به او دلگرمی می دهد که هنوز افرادی هستند که از او دفاع کنند و در آخر هم کائسونیا هم بدون هیچ مقاومتی، کالیگولا به خاطر این که نمی تواند او را در آینده پیرزنی ببیند و خود این برایش از مرگش شرم آورتر و رنج آورتر است و با دستانی که درست نمی داند چه می خواهند او را به کابوس مرگ می برد و بعد با قیافه ای سرگردان جلوی آینه می رود و در انتظار هلیکون، همین گونه تمام زندگی اش را مرور می کند، صدای اسلحه و نجوا از بیرون می آید و قبل از اینکه دیگران بیایند نفس زنان جلوی آینه می ایستد و تصویر خود را در آینه ی زندگی پاک می کند و در همان دم از همه ی درها به درون می آیند و هر کدام خنجر نفرت خود را به پشت و قلب او می زنند و با آخرین نعره اش باز می گوید من زنده ام.

خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است

چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است.

                                                                                                  دکتر علی شریعتی

شیوه ی اجرایی روحوضی(رقص رو حوضی)

نوعي از رقص ها كه در نمايش هاي تخت حوضي توسط مردان به اجرا در مي آمد رقص مطربي مردانه ناميده مي شود. اگر چه روند پيدايش اين نمايش ها سابقه ي طولاني دارد ولي حدوداً در آغاز سده ي اخير است كه آن ها به شكل امروزي خود مي رسند و داراي چارچوب مشخصي مي شوند . از آن جا كه هدف اصلي اين نمايش ها ايجاد شادي و سرگرمي و لحظاتي دور از دغدغه هاي زندگي بود ، از رقص و موسيقي به ميزان زيادي در آن ها استفاده مي شد و شخصيت هاي مختلف نمايش به ترتيب در لحظاتي به اجرای رقص هاي كميك مي پرداختند . انواع رقص سياه (كه شاخص ترين اين رقص هاست)،ميرزا، زن پوش و غيره رقص هايي است كه توسط بازيگران اين نوع نمايش ها اجرا مي شد. اين رقص ها علاوه بر حركات خاص و فيگورهاي ويژه ، در پاره اي موارد شامل اعمال آكروباتيك نيز بوده اند كه به همراه وسايلي نظير استكان و كوزه انجام مي شده و در اين گونه موارد به نام رقص استكان يا گيلاس و رقص كوزه معروف بوده است. در واقع، اين رقص ها را بايد تلفيقي از نمايش و رقص به حساب آورد كه توسط افراد با ذوق طراحي شده بودند .

 در نمايش هاي رو حوضي تا زماني كه زنان اجازه ي اجراي صحنه اي نداشتند تمامي نقش هاي زنانه و رقص ها توسط مردان با لباس و آرايش كامل زنانه اجرا مي شده است . اما پس از آزادي زنان براي اجراي عمومي ، كه در واقع پس از كشف حجاب ميسر شد ، اين وظيفه به عهده ي خود آن ها گذاشته شد . اگر چه در مواردي، شايد براي ايجاد طنز بيشتر يا به دلايل ديگر ، علي رغم عدم ممنوعيت اجراي زنان ، باز هم اين نقش توسط مردان اجرا مي شده است .

 رقص ها و فيگور ها با هدف شاد كردن و خنداندن بار معنايي ويژه اي داشته است. در واقع فيگورها و حركات اجرايي مفاهيمي را به بيننده القا مي كرد و ميزان افراط و يا اعتدال در بيان اين مفاهيم بستگي به نوع جماعتي داشت كه بيننده ي برنامه بودند.

منبع:www.artira.com

نمايش رو حوضي با اينكه ريشه در دوره صفويه دارد,اما از سال 1295 شمسي اوج بيشتري گرفت. نمايش رو حوضي از سنت هاي ايراني مي گويد اين نمايش شباهت زيادي  از نظر ساختاري به(كمد يادلارته)ايتاليا دارد و بديهه سازي,محوراصلي هردو نمايش(رو حوضي و كمديا دلارته) است.

رقص و آواز از قسمت هاي اصلي نمايش رو حوضي است  كه ما در كمديا دلارته هم اين حركات رقص گونه و آكروبات را به وفور مي بينيم.

در هردو نمايش كمدي ايران و ايتاليا شخصيت ها صورتك بر صورت دارند(در كمدي ايران ،سياه دست و صورت خود را سياه ميكند و در ايتاليا تيپ ها صورتك دارند) شايد دلايل سياه كردن صورت سياه از سه نظر قابل برررسي باشد:

نخست :براي اينكه شناخته نشود تا از عواقب بعدي از نمايش در امان باشد.

دوم:در گذشته اي اينطور تلقي مي شد كه مردم سياه انسان هايي ساده لوح هستند و با اين كار بازيگر مي خواست به نقشش نزديك شود.

سوم اينكه تبديل شخصيت به تيپ است. با سياه كردن چهره ي بازيگر در واقع تيپ توليد مي شود.

هر دوي اين كمدي ها بدون دكور هستند و يا اينكه از دكور ساده اي برخوردارند. و در آن ها شخصيت شكل نگرفته بلكه تيپ سازي صورت گرفته. اما تيپ هايي كه در نمايش سياه بازي وجود دارد:

حاجي يا حاكم و ديگري سياه كه معمولا(مبارك)نام داشت و نوكر بود,به گونه اي كه سياه نماد مردم زجر ديده و حاكم ,تجلي حكومت وقت بود. همسر حاجي ،پسرش،دخترش و خواستگار.

شخصيت هاي نمايش كمديا دلارته عبارتند از:

زوج عاشق، پانتالونه، پارلوكينو ، مردان مسن،مستخدمين و...

لباس هاي بازيگران اين تيپ ها در هر دو نمايش معرف تيپ و خلقيات آن تيپ است به نحوي كه با ديدن لباس اشخاص متوجه مي شويم كه چه كساني هستند. به عنوان مثال با ديدن يك لباس كه وصله هاي ناجور دارد و رنگارنگ است متوجه ميشويم كه اين لباس مخصوص  كدام تيپ است.

تيپ هايي كه در كمدي ايتاليا و سياه بازي با هم برابري مي كنند:

پانتالونه=حاجي                                 پارلوكينو=سياه

پسر عاشق و دختر عاشق=شلي و دختر حاجي

اما تفاوت مهم كمديا دلارته و سياه بازي از نظر من:

بين نمايش هاي سنتي ايران از نظر محتوايي و تا حدودي ساختاري به جز سياه بازي (البته خيلي كم) نمايشي شبيه به كمديا وجود ندارد،هر چند كه هردوي آنها تيپ سازي و بداههه و... دارند. به نظر من كمديادلارته مخصوص سرگرمي است  و اين سبب مي شود كه راحتتر تغيير كند و با تغيير نگرش مردم و عوض شدن ذائقه ي آنها نمايش هم تغيير كند. اما نمايش هاي سنتي ايران از جمله سياه بازي وابسته به اسطوره ها ي ايراني و فلسفه و اعتقاد مردم است،و لازمه ي تغيير در نمايش ، تغيير آيين و اعتقادات مردم است.

بودن یا نبودن؟ مسئله این است.

·         نكته ي جالب در نمايشنامه ي هملت اين است كه 4 شخصيت جوان و اصلي نمايش همگي پدرهاي خود را از دست داده اند و يا در طول نمايش از دست ميدهند . هملت كه پدرش را عمويش به قتل رسانده، پدر فورتينبراس شاهزاده ي نروژ كه بدست پدر هملت به قتل رسيده، افيليا و لايرتيس كه پدرشان را هملت به قتل مي رساند.

·         اين نمايشنامه 2شخصيت ديوانه دارد،يكي هملت كه مصلحتي بعد از باخبر شدن ماجراي قتل پدرش خود را ديوانه نشان مي دهد و دومي افيليا كه پس از خبر دار شدن از مرگ پدرش ديوانه مي شود.

·         حضور هملت با لباس سياه در مراسم ازداج عمو و مادرش و ديالوگش "از خويشاوند نزديكتر و از دوست دورتر" كه نشان دهنده ي دوري و نفرت هملت از عمويش است.

·         شخصيت هايي كه در اين نمايشنامه از دنيا رفته اند هيچ كدام به مرگ طبيعي نمرده اند،بلكه اين شخصيت ها يا به قتل رسيده اند(پدر هملت ،پولونيوس و...) و يا خودكشي كرده اند(افيليا)

·         همه شخصيت هاي نمايش حتي آنهايي كه  بازي كمي دارند و فقط در يك يا دو صحنه آمده اند موجوديت و فرديت دارند يعني تيپ نيستند و كاملن شخصيت شده اند.

·         خون خواهي و انتقام پدر يكي از مسائل طبيعي و فطري در انسان است. طبق گفته ي فرويد(روان شناس) پدر كشي يك غريزه ي فطري در انسان است و فرويد اين نكته را در نمايشنامه ي اديپ نوشته ي سوفوكل به طور كامل تشريح مي كند. اگر از اين نظر بر اين موضوع بنگريم متوجه اين مسئله خواهيم شد كه  هملت با عموي خود همسان پنداري مي كند و اين ديالوگ مشهور "بودن يا نبودن "و ترديد هملت بخاطر كشتن عمويش  بدليل  اين همسان پنداري و است و اينكه هملت هم نقشه ي  كشتن پدر را در ذهنش داشته.(اين تحليل بر اساس نظريه ي فرويد است)

·         وجود وحدت دروني و كثرت فكر وانديشه در آثار شكسپير. كثرت يعني مسائل گوناگون را از زواياي مختلف مورد بررسي قرار دهد. وحدت در نمايشنامه شكسپير مرگ و سرنوشت است.

رفتار ها و ويژگي هاي شغل هاي مختلف

1)راننده: پیشانی افتاب سوخته و کوله باری از حرف و شکایت وچشمانی که با نگاه با آینه حرف می زنند.دستانی که مقصدش را خوب می دانند و جاده هایی که هر روز انتظارش را می کشند.

2)استاد: با لباسی آراسته، گام هایی استوار که هنگام راه رفتن ابهتش احساس می شود. با سخنانی پرمحتوا و سنجیده که بیشتر سرپا ایستاده و با حرکات دستانش حرفهایش را تصدیق می کند.

3)منشی(دكتر): در یکی از دستانش گوشی تلفن و در حال خندیدن است و با دست دیگرش بدون توجه دفترچه را میگیرد و گهگاهی از پشت میز بلند می شود و به اتاق دکتر می رود و در حال برگشتن با نگاه و لحنی طلبکارانه بیماران را مجبور به صبر کردن میکند.(هر چند نگاهی بی رحمانه ایست)

4)دانش اموز ابتدایی: لباس هایش تا حدودی گشاد است و مقنعه اش جلو آمده. طوری که صورت کوچکش خوب دیده نمی شود!هنگام راه رفتن لکه می رود یا ترانه ای زمزمه می کند.هر چند لحظه کیفش را این طرف و ان طرف می کند.

5)فروشنده لوازم ارایشی: لباس های شیک و تمیز می پوشد وتا حدودی خوش قیافه که بیشتر سرپا ایستاده  و پشت ویترین است.تکیه کلامش قابلی ندارد،ضرر می کنم و...است. دستانش یا در حال درآوردن لوازم آرایشی یا دوباره گذاشتن سرجای خودشان است. با مشتری درحال خندیدن و سر قیمت چانه زدن است.

6)وکیل: بیشتر راه می رود. قدم هایش آن چنان سریع نیستند.با صدای بلند و کوبنده حرف می زند.هنگام صحبت کردن دستهایش را حرکت می دهد و در یکی از دستانش مدارک و اوراقی را همراه دارد که در بین حرفهایش به آنها استناد می کند.و درحرف هایش از عبارتی مانند:طبق ماده چند، بر اساس این مدارک ،موکل من و...استفاده می کند.

7)فوتبالیست: در فرهاد مجیدی خلاصه می شود!!!

8)مدیر مدرسه:با قیافه ای جدی که هنگام راه رفتن ابروهایش را به هم نزدیک کرده و قدم هایش را محکم برمیدارد. هنگامیگه پشت میز است راست و بدون خمیدگی می نشیند وبدون اینکه خود را خم کند استامپ را از کشو درمی آورد و برگه ی جلوی دستش را مهر می کند.

9)داور فوتبال: قدی نسبتا متوسط دارد.طول گامهایش بلند است و مدام در مستطیل سبز در حال دوندگی است. بیشتر با اشارات حرف می زند.حرکاتش سریعست.

10)عطاری: فردی مسن و باتجربه که بیشتر مواقع  روی صندلی می نشیند و فضای اطرافش هم چون خودش آرام است.هرگاه مشتری می آید از روی صندلی بلند شده و در یک  دستش با پیمانه مقداری دارو برمی دارد و با دست دیگرش پلاستیک را روی ترازو گذاشته و پیمانه را داخل آن خالی می کند.

11)گدا: با لباسی کهنه و قیافه ای ترحم برانگیز و غروری مچاله شده در دستهای زندگی از این کلمات استفاده می کند:خانم خدا خیرتون بده،تورو خدا بچم مریضه!،کمک کنید و...با قامتی خم شده زیر گام های سرنوشت رویاهایش را به دست بادهای ناامیدی می سپارد.

12)قاضی:پشت میز صاف  و محکم نشسته و شش دانگ حواسش به طرفین شکایت است. با یکی از دستانش چکش را روی میز می کوبد و با بیان کلماتی مثل نظم دادگاه را رعایت کنید، اعتراض وارد نیست و...دادگاه را اداره می کند.

13)دیوانه:لباس هایی گشاد با آستین هایی بلند دارد که کنترل حرکاتش در اختیارش نمی باشد.هنگام راه رفتن با خودش حرف می زند. دستانش را بسیار حرکت می دهد.و با شانه هایی آویزان پاهایش را به زمین می کشد.

14)آشپز: اندامی چاق با لباس هایی سفید و تمیز دارد. با دستش ملاقه را از روی دیگ برمی دارد ودرپوش دیگ را باز کرده و غذا را هم می زند.بخار غذا بالا آمده بوی غذا را استشمام می کند و به علامت تاکید سرش را تکان می دهد و می گوید :به به!!!

15)کارمند بانک: پشت میز است و سرش رو به پایین. لبخند کمتر چهره اش را ملاقات می کند. گویی از کثرت رفت و آمد افراد خسته است. حرف زدنش با دو سه واژه تمام می شود.مثلا می گوید:پرونده شما کامل نیست،این برگه را پر کنید و...

16)خیاط:پارچه را از روی میز بر می دارد چهار زانو نشسته در بین کار با مشتری در مورد موضوعاتی مختلف صحبت مي كند:

-خياط:راستی شوهرت کار پیدا کرد؟

مشتری:نه بابا کار کجا بود؟!

(در حالی که به سمت میز می رود و پارچه در دستش است )

-به امید خدا کار پیدا می کنه خودتو ناراحت نکن.

روی صندلی نشسته و شروع به خیاطی می کند.یک دستش روی چرخ است و با دست دیگرش پارچه را به سمت بیرون  جمع می کند.

17)کارگر: با لباس هایی ژنده و خاکی که سرش پایین است.و به خاطر دست های پینه بسته اش دسته بیل را برای هم زدن ملات به سختی می گیرد. چهره ای خسته و مملو از سکوت که تمام خستگی و درد های تنش را فریاد می زند.

18)رفتگر: در دستانش جارویی بلند که هر صبح آرزوهای نقاشی شده اش را پاک مي كند. با لباس هایی که بر تنش دهن کجی می کند.

19)کشاورز:صورتی آفتاب سوخته دارد.و با دستانی زبر و تلاش گر که با دستمالش عرق های پیشانی چین خورده اش را پاک می کند.و چشمانی که مملو از شوق دست رنجش می باشد.

مقاله ی دیگران

تئاتر درمانی :
نقش بازی کردن به صورت تئاتر از زمانهای قدیم و پس از به وجود آمدن تمدن و شهرنشینی وجود داشته . در ابتدا تئاتر به عنوان وسیله ای برای انجام مراسم آداب و سنن خاص به کار می رفت . در حدود 40 سال قبل از میلاد مصریان از تئاتر در این موارد بهره می گرفتند. همچنین در یونان قدیم ، تئاتر تراژیک نضج گرفت که در آن اسطوره‌های باستانی مثل اسطوره‌های ادیپوس به نمایش در می‌آید.
حرکات موزون رقص، آواز، موسیقی ، پانتومیم و شکلهای دیگر نمایشی، یک نیاز بشری برای بیان تئاتر یا سمبولیک ، چه از نظر بازیگر و چه دید تماشاگر بوده است. بنابراین ، عجیب نیست که تئاترجای خود را به تدریج در موارد خاصی مانند آموزش ، تعلیم و تربیت ، روان و روان درمانی بازکند و به عنوان محدودۀ مشخصی تئاتر درمانی مورد قبول قرار گیرد.
تئاتر درمانی توسط «جاکوب لوئی مورنو» بنیانگذاری شد. او روانپزشک بود، در رومانی متولد شد، در وین زندگی و کار کرد و بالاخره در سال 1915 برای ادامه کار خود به آمریکا رفت . او هم دوره فروید بود و تلاش خستگی‌ناپذیر و سرسختانه‌ای را در جداسازی اصول تئاتر درمانی از اصول روانکاوی به انجام رساند.
در تئاتر درمانی های امروزی مایه هایی از گروه درمانی، گشتالت درمانی ، روش تحلیل روابط ، رفتار درمانی و بعضی روشهای دیگر روان درمانی که اساس کار آنها ، «اینجا و اکنون» می باشد، به کار گرفته شده.
در تعریف تئاتر درمانی می توان گفت : که عبارت از یک روش گروه درمانی است و در آن ، خصوصیات برجسته شخصیت، ارتباطات بین فردی ، تعارضات و کشمکشهای روانی و همچنین اختلالات احساسی و عاطفی توسط روشهای مخصوص نمایش مورد مشاهده و بررسی قرار می گیرند.
« مقدمه : »
پسیکودرام (تئاتر درمانی) همیشه با نام دکتر مورنو همراه است . زیرا اوست که به اثر درمانی درامها در روحیه تماشاگران و بازیگران پی برده و این روش درمانی گروهی را در بیماران روانی توجیه علمی نموده .
از قدیم می دانستند که عمل به تکلم مقدم است، و تکلم عمل سمبولیک حرکات است. بشر اولیه عادت داشته که هیجانات و ناراحتیهای روانی خود را به صورت حرکات نشان دهد و موضوع تکلم در سیرتکاملی موجود انسانی بعداً ظاهر شده .
انسان اولیه بدوی هیجانات و خشم خود را با ضرب و جرح و قتل و یا خوشحالی ظاهری به طرف مقابل نشان می داد. و کمتر صحبت می نمود، در ملل بدوی آداب و رسوم اجتماعی و مذهبی بیشتر با حرکات دستجمعی توآم بوده در آن زمان نیز کمابیش متوجه شده بودند که نمایش مطالب دراماتیک اثر درمانی و آرام بخش دارد. در زندگی هر فردی مسائل دراماتیک و ناراحت کننده متعددی وجود دارد که آنها را احساس و تجربه نموده. مشاهده این صحنه ها یا صحنه ای مشابه آنها به عنوان تماشاچی در حالیکه دیگران آن را به روی صحنه آورده‌اند، به روی هیجانات اثر کاهش دهنده دارد.
بازیگری که مسائل دراماتیک را روی صحنه می آورد اثر کاهش دهنده هیجانات و اضطرابها را در خود نیز احساس می کند. به همین جهت در گذشته نزدیک که تعداد تئاترها و سینماها در ایران محدود بود، در قهوه خانه ها ، نقالها، با بیان روشنی ، قصه های حماسی و عشقی را با تقلید حرکات و ژستها و ایفای نقش قهرمانان داستان به بهترین وجهی دراماتیزه می کردند و با این وسیله تفریحی از اضطرابها و هیجانات شنوندگان و تماشاچیان می کاستند. استقبالی که شنوندگان از این برنامه ها می کردند موید اثردرمانی آنها بود. در ادیان مترقی نیز جنبه های پسیکودراماتیک و بکار بردن آنها در مراسم مذهبی و غیره سبب شد که خودبخود جنبة پسیکودرام وارد مذهب شود و به عنوان مثال مراسم صلیب کشان را در روز مصلوب کردن مسیح و انواع عزاداری و سینه زنی در مذاهب مختلف را می توان نام برد. نفوذ درامها شکسپیر و اثر عمیق آن در ملل اروپائی و آمریکائی نماینده تمایلات ناخودآگاه مردم در جهت علاقمندی به کاهش اضطرابات بوده . در فیلمهای سینمایی که به بهترین وجهی آن را دراماتیزه کرده‌اند تاثیر کاهش دهنده اضطرابات درمانی تماشاچیان در درجه اول اهمیت قرار دارد. در زندگی تماشاچیان مسائل دراماتیک و ناکامیهای فراوانی وجود داشته است وقتی که این مطالب یا مسائل مشابه آن به روی صحنه آورده می شود تماشاچی خودش را با بازیگر اصلی یا بازیگران دیگر همانند می کنند. به همین جهت در پایان تئاتر یا فیلم که بازیگر اصلی موفقیتی پیدا می کند، تماشاچیان بشدت کف می زنند، هورا می کشند ویا خوشحال می شوند، در حقیقت تماشاچیان با مکانیسم همانند سازی گمان می کنند توفیق تصوری پیدا کرده اند، در نتیجه از اضطرابهایشان کاسته شده، آرامش خاطری پیدا می کنند. در اینجا باید تذکر داد، مسائل دراماتیکی که در اساطیر و افسانه ها یا نوشته های نویسندگان وجود دارد. و به دفعات به روی صحنه نمایش می آید. به علت اثری که در درمان و آرامش خاطر تماشاچیان دارد، بهترین اثرهای هنری و سینمائی آنهایی هستند که منازعات ناخودآگاه را بهتر توجیه کنند و بیشتر بتوانند بار هیجانی تماشاچیان را بکاهند و ادامة زندگی آرامتری را برای آنها فراهم سازند. به همین جهت عامه مردم می گویند: «خسته شدیم، امشب به تئاتر یا سینما برویم » بسیاری از روان پزشکان و روان شناسان بیماریهای روانی را ناشی از اختلافات هیجانی و انباشته شدن اضطرابات و هیجانات در بیماران می شناسند و معتقدند تئاتر، سینما و اپرا می تواند به عنوان یک وسیله متعادل کننده درمانی در عموم مردم موثرواقع شده اند مفید اجتماعی داشته باشد.
تمدن جدید که هیجانات و اضطرابات را زیادتر کرده در مقابل بر تعداد سینماها، تئاتر ها و کارناولها و جشنهای دسته جمعی که جنبه درمانی دارند نیز افزوده .

نام نویسنده :سیاوش گودرزوند چگینی(http://www.dramamahaleh.com

ادامه نوشته

رفتار ها و ويژگي هاي شغل هاي مختلف

 

مداح

 مردي جوان ،بلوز و شلوار پارچه و اتو كشيده .وقتي مداحي مي كند چشم هايش را مي بندد و با ريتم صدايش دست هايش را تكان مي دهد.

رفتگر

 لباسی نارنجی رنگ به تن و کلاهی کاموایی به سر دارد،با دستان زمختش دسته ی بلند جارو را گرفته.حواسش به مردم است،و بعد از هر بار جارو زدن مدت ها می ایستد و به مردم نگاه می کند.

نقاش ساختمان

 مردی لاغر،قطره های رنگ روی صورت و سرش مانده، بدون اینکه به نردبان تکیه دهد یا با دستش نگه دارد روی ان می ایستد ،رنگ قلمو را با لبه ی سطل می گیرد و به دیوار می کشد.

رئیس بانک

 بلوز ابی رنگ یه تن دارد،عرق پشت بلوزش را خیس کرده، قدم هایش را بلند بر می دارد.خوش برخورد است و مودب و رسمی صحبت می کند.

زن خانه دار

بلوز بلندش را تا زیر شکم بر آمده اش کشیده.گوشی تلفن را بین شانه و گوشش گذاشته با تلفن صحبت می کند و غذا می پزد.

فالگیر

 زنی چاق که چادر مشکی اش را دور کمرش بسته ،باشنه ی کفشش را خوابانده و کفشش را روی سنگ فرش می کشد.

خیال باف است و لاتی صحبت می کند.

مدیر مدرسه

مقنعه و مانتوی بلند مشکی به تن دارد،خوش برخورد است و از کلمات رسمی استفاده می کند.

کشاورز

 مردی پير و قد بلند، دستی زمخت و انگشتانی که سیاهی پوست گردو رویش مانده، چالاک است و سریع از درخت بالا می رود.،کم حرف است.

خياط

 جوان است و قوز كرده،لباسش مرتب است،پارچه ها را تند برش مي زند و مي دوزد،كم حرف است ولي حواسش به اطرافش هست.

زنبيل باف

زني مسن،دستانش را تند تكان مي دهد،هم زمان كه زنبيل مي بافد با اطرافيانش صحبت مي كند.

مربي مهد

دختري خوش رو و خوش برخورد،لباس هايي با رنگ شاد و مرتب به تن دارد.

نجار:

لباس كارش سرمه اي است(يك بلوز و شلوار سر هم)،مدادش پشت گوشش است و يك خط كش بلند كنارش، سرع اندازه گيري مي كند و روي چوب علامت مي زند.

مربي رانندگي

مردي پير و جدي ،كم حرف است و نترس مودب و رسمي صحبت مي كند.

خبرنگار

جوان است،هميشه يك دفترچه و مداد همراهش است،تند صحبت مي ركند،وقتي با كسي مصاحبه مي كند مي تواند صحبت هاي اطرافيان را هم بشنود. چالاك است.

نانوا

 يك پارچه سفيد به خودش بسته،به خاطر گرماي زياد صورتش قرمز شده.خمير را در بين دستانش صاف مي كند و توي تنور مي اندازد،نان پخته شده را از تنور بر ميدارد و پرت مي كند روي ميز.

راننده تاكسي

 با دستمال يزدي دور گردنش عرقش را پاك مي كند،از پنجره ي نيمه باز صداها را مي شنود. ار آيينه به مسافرهاي صندلي عقب نگاه مي كند،فرمان را يك دستي مي گرداند و از لاي ماشين ها لايي مي كشد.زير لب ماشين هايي را كه  به او بوق مي زنند را فوش مي دهد.

آرايشگر

خوش برخورد است و پر حرف،با سر و وضعي مرتب ،در حالي كه موهاي مشتري را كوتاه مي كند و تند تند قيچي مي زند با ديگران صحبت مي كند.

فروشنده مواد غذايي

مردي چاق ،خوش برخورد،مدت ها با مشتري صحبت مي كند،در حساب كردن اجناس بي دقت است.

چاقو ساز

مردي با سبيل هاي قيصري ،يك روپوش سفيده كثيف به تن دارد ،كوچه بازي صحبت مي كند.